تورزیارتی نور (ثبت نام تورهای کربلا حج عمره وتمتع و مشهد مقدس (تحت نظارت سازمان حج وزیارت(لباس احرام  حج  ساک ....موجود است

تورزیارتی نور (ثبت نام تورهای کربلا حج عمره وتمتع و مشهد مقدس (تحت نظارت سازمان حج وزیارت(لباس احرام حج ساک ....موجود است

این سایت مخصوص اطلاع رسانی به زائرین عمره ، عتبات عالیات و مشهد مقدس تهیه گردیده است.لباس های احرام از تولید به مصرف می باشد
تورزیارتی نور (ثبت نام تورهای کربلا حج عمره وتمتع و مشهد مقدس (تحت نظارت سازمان حج وزیارت(لباس احرام  حج  ساک ....موجود است

تورزیارتی نور (ثبت نام تورهای کربلا حج عمره وتمتع و مشهد مقدس (تحت نظارت سازمان حج وزیارت(لباس احرام حج ساک ....موجود است

این سایت مخصوص اطلاع رسانی به زائرین عمره ، عتبات عالیات و مشهد مقدس تهیه گردیده است.لباس های احرام از تولید به مصرف می باشد

ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل(ع)مبارک باد


تقدیم به ساحت مقدس باب الحوائج

آقا اباالفضل العباس علیه السلام



روز آغاز و فرجام مردانگی
از آن سو، فراتر از دیوار سپید عاطفه، پشت نخل های قد قامت بسته،
از خانه که غایت نور بود، صدایی از هستی به گوش زمان می رسید.
نوزاد آفتاب، قدم بر چشمان سیاه آن شب فراگیر ظلمانی گذاشته بود
و قداست سپیده را نوید می داد.
فرش فرش آن خانه بال و پر حضور فرشتگانی بود
که حضورش را مبارک باد می گفتند.
گوشه گوشه اش «صفا» به اعتکاف نشسته بود
و از خشت خشتش رایحه «فردوس» به مشام آسمان می رسید.
غنچه نور را به دستان گرم پدر آفتاب سپردند؛
پدر، نگاهی که حلاوت عشق در آن موج می زد، به فرزند بخشید.
با سرانگشت محبت، دستان کوچک غیورت را لمس کرد؛
ژاله اشک بر گونه اش جاری شد.


بر سیمای مادر عاطفه، موجی از اضطراب نشست؛
سبب را پرسید، و پدر چنین فرمود:
این دستان، عروج مردانگی را بر صحیفه دل های زمانیان نقش می زند
این دستان، شجاعت را به حیرت وا می دارند
این دستان، پاسبان خیمه خورشیدند و نگاهبان آستان برادر.
لبخند با لبان مادر احساس آشنا شد و برخاست،
طفل را همچون پروانه به طواف شمع وجود حسینش برد و به دستان او سپرد.
هر دو، چشم در معراج چشمان یکدیگر دوختند؛
آنان در دشت نگاهشان یکدیگر را می یافتند.
از ازل، خالق آب و آئینه آن دو را برای هم سرشته بود
و حسین علیه السلام ، این حقیقت آبی را نیک می دانست.
آری! او می دانست آن هنگام، طفلی را در آغوش سبزش دارد
که در آینده ای نزدیک، کاشف الکرب سیماش خواهد بود
می دانست، چشمانی را نظاره می کند که به انتظار نوشیدن زهر
تیر دشمنان او می درخشد و می دانست...
شکوه دیدار دو پاره نور، حاضران مجلس انس را به وجد آورده بود
و تنها زمان بود که کمال این همه دلدادگی را در ظهر عشق نظاره می کرد.
آن روز، آغاز و فرجام مردانگی رقم خورد. 



آسمان مدینه، در دست‏ افشانی نور و آینه غرق است.
ستاره‏ها در حوالی خانه مولا علی علیه ‏السلام ، گرد آمده ‏اند
تا از رخسار فروزان ماهِ بنی‏ هاشم، قدح ‏های نور بردارند.
اینک، زمان تولد کهکشان حماسه است و پنجره بی ‏تاب قلب‏ها،
همه بر دستان نوگل علی علیه ‏السلام دخیل بسته ‏اند.
امشب، در بوستانِ دامانِ ام ‏البنین علیهاالسلام ،
کانون تمام خوبی‏ها و مردانگی‏ ها، گل داده است
تا عالمیان، شیدا و مدهوش نسیم خوش جانبازی ‏اش شوند.
امشب، مدحِ مرامِ آسمانی عباس علیه‏ السلام ،
محفلِ شبانه قدسیان را برکت می‏دهد.
امشب، هدیه خدایِ مهربان به پسران فاطمه علیهاالسلام ،
برادری است از جنس وفای اباالفضل
برادری که شجاعت و غیرتِ علی علیه ‏السلام در چشمانش جاری است
و ارادت و محبت فرزندان زهرا علیهاالسلام ، در سینه پاکش فوران می‏کند.


امشب است آن شب که شادى بر در دربارعشق
حلقه مى‌کوبد که عقل آمد پى دیدار عشق
ساقیا لبریز کن امشب ز مى پیمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سینه زن‌ها، سینه چاکان، سینه سرخان را بگو
دست افشانى کنید آمد سپه‌سالار عشق
تا که سازد پرچم خودکامگى را سرنگون
زد قدم در ملک عالم میر و پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد آن جانبازى قطعه قطعه پیکار عشق
آن که با تیغ کجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه کرد
جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست
داد سر با سرفرازى تا که شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا برنداشت
کز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمکاران ندوخت
تا که شد سیراب از سرچشمه سرشار عشق
می‌شود مستور زیر ابر تا روز معاد
ماه بیند روى ماهش تا که نگردد خار عشق
از على باید چنین فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا که نگردد خار عشق
شیر حق را شرزه شیرى داد حق، کز هیبتش
روبهان را مى‌کند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنین آزاد مردى کزشرف
گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق
آفرین بر همت مردانه‌اش کز یک نگه
چون على وا مى‌کند صدها گره از کار عشق
رحمت حق باد بر شیر تو اى ام البنین
این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق
تا که او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژولیده را نبود بر اغیار

عشق


نمی دانم جهان این خوشبختی شگرف را مدیون کدام دعای
مستجاب بود که خدا، نام متبرک تو را به پیشانی زمین نوشت
و سرنوشت آب ها را به سخاوت دستانت سپرد؟
ثانیه های مبارک، مژده آمدنت را بی تاب شدند
و هیجان، در بستر تمام رودها شتاب گرفت.
از همان لحظه نخستین میلادت، پروانه ها مسیر نگاه
لاهوتی ات را تا دورترین شعاع شیفتگی به رقص آمدند و
تمام ستاره ها، زیارت خوان چشم هایت شدند.
تو آمدی تا خیمه های جوانمردی و غیرت را ستون شوی.
انگار خدا کلید تمام قفل های بسته را به کرامت دستان تو سپرده
است که به محض شکفتن نامت، عقده ها باز می شود!
چهره آسمانی ات، چقدر با روشنان ماه نسبت داشت آن
گاه که ماه، بر مدار چهاردهم متوقف می شد!
لبخندت، رایحه گل های بهشت را می پراکند در شامه خاک.
آیین تو مردانگی است و شیوه ات جان بازی.
آقا! لب های فرات، برای بوسیدن لب هایت ترک برداشته است.
اگر زمزمه تمام آب های جهان را یک جا جمع کنی، مدح تشنگی سقایی
است که عطش لب هایش تمام آب ها را، حسرت به دل گذاشته.
تو آمدی و بر پیشانی محرم، نامت روشن و تابناک، طلوع
خواهد کرد و از هیبت نگاه حیدری ات، زهره کوه ها آب خواهد شد.
تو از دامان شجاعت برخاستی و در آغوش مردانگی بالیدی.
کودکان حرم، آمدنت را به شوق ایستاده اند.
بی تابی تیرها را جز نگاه شیفته چشمان تو پاسخی خواهد بود؟!
باب الحوائج!
تمام جاده های وصال، از حوالی نامت می گذرند.
تمام درهای بسته به یک سخاوت نگاهت باز می شود.
«شیرین تر از عسل گام برمی داری و باشکوه ترین
سرودها، به شرمساری پس می نشینند.
شیرین تر از عسل شمشیر می زنی و بلندترین حماسه ها
به احترامت زانو می زنند.
شیرین تر از عسل می میری و زیباترین
مرگ ها، در آرزوی تو آه می کشند».


تا پلک می گشایی، زندگی آغاز می شود.
هوا از نفس های تو جریان می یابد.
ابرهای همه عالم به سوی تو می آیند
تا غربتشان را مشتاقانه سر بر شانه ات بگریند.
تمام کاینات، می خواهد در دست های کوچک تو آرام بخوابد.
ماه، پشت تمام پنجره ها سرک می کشد و از سقف همه ایوان ها
آویزان می شود تا شاید یک بار برایش دستی تکان دهی.
تو ماه کوچه های دلتنگ بنی هاشمی؛ ماهی که تمام
شب ها می تابد تا هیچ سقفی، بی چراغ به خواب نرود، ماهی
که دست هایش را به آب ها می دهد تا ماهی ها در نوازش
سرانگشتانش، آرام آرام لالایی بخوانند.
من حاضرم سوگند بخورم که تمام شب هایی که تو را
دیده اند، مثل همه این ستاره ها و ابرها و درخت ها و آسمان و...
روز قیامت، نام بلندت را بر زبان خواهند آورد؛
روزی که دست های آب آور تو، همه تشنگان شفاعت
را سیراب خواهد کرد. شاید هیچ کس امروز باور نکند که فرداهایی
نه چندان دور، با همین دست های کوچک، بزرگ ترین گره ها را خواهی گشود.
هیچ کس در خواب هم نمی دید که فرداهایی زودتر از این
فرداها، دست های تو، پشت همه سقاخانه ها، چه دردها را که شفا نخواهد داد.
هیچ کس باور نخواهد کرد که این همه ستاره
از آخرین لبخند تو بر آسمان ریخته است.
تمام کوه ها، پیش پایت سر فرود خواهند آورد و هر چه
رود خروشان، سر به زیرترین آبشارها خواهد شد.
با تو، پرنده ها در جنگل ها پر خواهند زد، درخت ها
پرنده خواهند داد و آهوان، زیباتر خواهند شد.
خاک، امروز میزبان قدم های مهربان و استوار تو خواهد
بود و باد، در آغوش کوچک تو آرام خواهد گرفت و
توفان، پلک های تو به آخر خواهند رسید.
امروز، تمام آب ها به تو سلام خواهند کرد و باران ها به
خیر مقدمت خواهند آمد و همه درخت ها، پرنده هایشان
را برای تو به پرواز درخواهند آورد.
برای اولین بار که پلک می گشایی، زندگی آغاز می شود
و هوا در نفس های همیشه معطر تو جریان می یابد
و تمام رودها از شوق آمدنت گریه می کنند.
 


بالاترین معانی آب، به ظهور رسیده است.
از اول چنین رقم خورده بود که مردی بیاید که همان
روشنایی مصور و همان زلالیت مجسم باشد.
امروز، دامان ام البنین، پر از درخشندگی نگاهی است
که خدا را زمزمه می کند. امروز، ام البنین، نهایتی
از فتوت را تقدیم مولا علیه السلام می کند.
عباس، یعنی معرفی غیرتی که بی نظیر است با پشتوانه ای از
قدرت ذوالفقار. لشکرشکنی می آید که شکافنده صف جماعت شب آلودگان است.
عباس، یعنی بهترین یاور کربلا، با رایت تقوا و
ولایت پذیری. دلاورمرد عرصه پیکار می آید تا
تزلزلی به ارکان یلان پوشالی و طبل های توخالی بیفکند.
مولود ام البنین است و جهان، تشنه پیام تازه اش؛
پیامی که با حروف سپید حمایت و وفا آغاز می شود
و با خونی سرخ، به امضا می رسد.
عباس، یعنی خط بطلان بر اندیشه های تیره ای
که امان نامه تعارفش کردند. هر که با مضامین معطر پیامش
مأنوس شود، روشن محض است و می تواند دلش را ابوالفضلی بداند.
 


بشارت دهید ام البنین را به ماه بنی هاشم!
بشارت دهید علی علیه السلام را به ساقی کربلا!
بشارت دهید حسین علیه السلام را به علم دار عشق!
بشارت دهید حاجتمندان را که باب الحوایج
با آمدن ابوالفضل، گشوده شد.
امروز، آسمان آبی تر است؛ ام البنین، لبخند می زند،
علی علیه السلام بوسه می زند دو بازوی عباس علیه السلام را.
می بوسد ماه پیشانی ابوالفضل را و می گرید و حسین (ع)
و زینب علیهاالسلام می بینند و می دانند؛
می دانند و سکوت می کنند.
خوش آمدی، ای آسمان به نام تو روشن!
خوش آمدی، ای زمین به یادت گریان!
خوش آمدی، ای ماه!
خوش آمدی، عباس علی، یاور حسین، تشنه
شهید عشق بر ساحل رود؛ خوش آمدی برادر.
کربلا منتظر ماست. دنیا، وام دار همه کربلایی هاست.
عشق، بر قطره قطره خون تو بوسه می زند.
اگر تو نمی آمدی، صحنه غرورآفرین رشادت کامل نمی شد.
اگر تو نمی آمدی، آن واقعه عظیم، چیزی کم داشت.
اگر تو نمی آمدی، گل ایثار، به بار نمی نشست.
ای سرور و سالار ایثارگران و جانبازان، الگوی رشادت
و شهامت، ای دلباخته، جانباز، ای ساقی لب تشنه و ای سوار
مشک به دندان!جانم به فدای تو؛ خوش آمدی!
چه روزی زیباتر از آن روز که تو آمدی و آسمان را کامل کردی.
تو آمدی و روی ماه، از خجالت روی تو گلگون شد.
تو آمدی و پرچم کاروان عطش را به دست گرفتی؟!
السلام علیک یا باب الحوایج!
نغمه مستشار نظامی

عباس، تنها نامی است که برازنده توست.
چگونه از تو بگویم، وقتی آنقدر بلندمرتبه ای که حتی
پرنده وهم هم به اوج تو نمی رسد؟!
تو بر بلندترین قله های عشق نشسته ای.
چگونه از تو دم برآورد نفسی که در سینه حبس است؟!
تو فرزند خورشیدی؛ چگونه دم برآورد پرنده ای که
بال های ناتوانش حتی به کنده شدن از زمین او را همراهی نمی کنند؟!
تو عباس هستی. عشق، تنها شرح لحظه ای
از زمانی است که تو بر آن حکمرانی می کنی.
عباس تنها نامی است که برازنده تو است
و برادر، تنها نسبتی است که می تواند تو
را به حسین، عشق آسمان ها برساند؛
هر چند تا آخرین لحظه که سر بر زانویش گذاشتی، حتی
یک بار نام او را جز به «سیدی» و «مولای» بر لب نیاوردی.
تو خود را جان نثار حسین می دانستی؛ آنچنان که بودی.
تو خود را مأموم او می دانستی؛ آنچنان که او امام تو بود.
برادرت، سرور تو بود و مقتدای تو؛ هر چند تو
او را جز در آخرین لحظه، برادر خطاب نکردی؛
به جز همان لحظه ای که فاطمه را کنار خویش دیدی،
جز آن دقیقه ای که زهرا، مادر حسین، تو را فرزند خطاب کرد... .
و حالا که ام البنین تو را دور سر حسین می گرداند، تو
پی برده ای به اینکه نباید او را برادر صدا بزنی.
عباس، تنها نامی است که برازنده توست... .


دست هایش، نیامده بی تابی می کنند.
از حجاب قنداقه سپیدش، راه به بیرون می گشایند
و کودکانه در پی دستان دیگری می گردند.
آن دستان رشید، به سوی دروازه امیدش هروله می کن
د و پیش از نوازش پدرانه، حلقه دیدگانش به حضور ناخواسته،
اشک های اندوه، دق الباب می شود.
این دست ها، برای علی علیه السلام ، چه
می گویند که این چنین عاشقانه نگاهشان می کند؟
این چشمان سیاه شب شکن، این نگاه دلربا، غزل
سرایی چه مصیبتی را می کند که مولا، محو تماشا شده و
در محفل اُنسش مرثیه خوان غربت خویش است؟
به چه فکر می کند؟به سرهایی که بر فراز نیزه ها خواهند رفت؟
به دستانی که فدیه شمشیرها خواهند شد؟
به سینه های سوخته، به جان های تشنه؟ به چه فکر می کند؟!
اندوهگین مباش ام البنین!
کودک تو سالم است و لبخندهای بهشتی اش، بشارت سلامت اوست.
پیشانی بلندش، اقبال نیکوی او را نشان می دهد.
او ماه تمام است؛ ماه شب چهارده، قمر بنی هاشم.
مولود آب و آینه، آشنای سیب سرخ بهشتی، دانای
راز آب ها، بلد راه عاشقی، نام دار ایثار و استقامت
و جانبازی و صبر و شکیبایی؛ این همه، فرزند توست، ام البنین!
می دانم که قصیده عاشقانه عباس را تو نیز خواهی
خواند و صبورتر از همه مادران شهید، به ایثار او خواهی بالید
و کنیزی مادر حسین علیه السلام را افتخار خود خواهی دانست.
می دانم که شیرزنی، ام البنین!
میلاد کودکت مبارک!


ایستاده ای بر بلندای قله نجابت.
بر تارک قله های وفا و آب های جهان، سرخوشانه نام تو
را زمزمه می کنند و چشمه های صداقت، بی شکیب و ناآرام از
کوهسار وجود تو می جوشند و رودها، موج زنان، داغ تو را بر سینه می زنند.
عباس! کیست آن که تو را بخواند و از یاری دستان
بریده ات بی نصیب بماند؟ کیست آن که اندوه جاودانه تو را
بفهمد و از غم مشک های پاره پاره ات، طاقت از کف ندهد؟
کیست که بلندای قامتت را دیده باشد و آسمان را به
چشم حقارت ندیده باشد؟! تو ساقی جان های تشنه
تو طراوت باغستان های مهر و وفایی.
تو روح و ریحان فاطمه زهرایی؛
نه فقط میوه دل ام البنین. تنهاترین سقایی که خیل انس و
ملک ازچشمه سار نگاهت می نوشند و اندوه از دل می زدایند.
حالا بگذار لب های مظلوم ترین مرد، بر دست های تو بوسه زند.
«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عِنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِّ مَوْلاکَ الْحُسَیْن».


ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد
سیمرغ قاف عشق را هنگامه پرواز شد
ز اسرار خلقت بهر ما افشا هزاران راز شد
کلک جهان آرای حق آماده اعجاز شد
از فرط شادی و شعف عفو گنه آغاز شد
باب الحوائج آمد و درهای رحمت باز شد
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
از دامن ام البنین ماهی به یثرب سر زده
کز حُسن رویش طعنه‎ها بر خسرو خاور زده
پهلو به پهلوی علی مانند شیر نر زده
گلبوسه‎ها بر دست او داماد پیغمبر زده
از بهر یاری حسین تکبیر از دل بر زده
پرچم علیه دشمنان بر قله باور زده
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
سرچشمه آب بقا جوشد ز چشم مست او
گردد فدائی حسین از چشم مستی هست او
عفو گناه ما کند خالق به ناز شصت او
دل بر حسینش بسته او نازم به بند و بست او
هستی دهد در راه حق هستی شود پا بست او
تا دین نیفتد از بها افتد ز پیکر دست او
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
او آمده تا خویش را سر مست شیدایی کند
کز مستی و شیدایی‎اش بر خلق آقایی کند
در کربلای پر بلا جنگی تماشایی کند
در خدمت پیر عطش لب تشنه سقایی کند
صدها هزاران درد را درمان ایمائی کند
ز انفاس گرم خویشتن کار مسیحائی کند
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
از روز اول مایه عز و وقار زینب است
در کربلای پر بلا او پاسدار زینب است
در موقع اندوه و غم او غمگسار زینب است
اهل حرم را محرم و آئینه‎دار زینب است
پشت و پناه و همدم و همکار و یار زینب است
هر جا که نام زینب است او در کنار زینب است
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
پرچم فراز دین حق پرورده مولاست او
چون در شجاعت رهبری بی باک و بی پرواست او
همسنگر آزادگی با یوسف زهراست او
باب الحوائج در جهان بر خلق ما فیهاست او
غیرت بسان قطره و در مرتبت دریاست او
ناموس حق را حامی و غارتگر دلهاست او
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
باشد حسین فاطمه چون شمع و او پروانه‎اش
جان می‎کند ایثار او چون او بود جانانه‎اش
کرب و بلا میخانه و او ساقی میخانه‎اش
حق از می قالوا بلی پر می‎کند پیمانه‎اش
آب فرات آمد به جوش از نعره مستانه‎اش
آزادمردی زنده شد از همت مردانه‎اش
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده


«الا یا ایها السابقی، ادر کاسا و ناولها»
که عشق ... ، این بار می خواهد بیافشاند،
تمام نور خود را در قدوم سبز عباس.
چه بشارتی!
خبرش کنید؛ علی علیه السلام را خبر کنید که به پایان رسید، انتظار.
اینک این عباس علیه السلام است؛ ماهتاب آسمان ولایت
که از پرتو عنایات نبوی صلی الله علیه و آله و انعکاس قرابت
علوی علیه السلام تا همیشه تاریخ در آسمان کربلا می درخشد
و راهیان سرزمین نور را با تبسّم آسمانی خویش؛ بدرقه می کند.
خوشا نسیمی از دیار عنایتش که تشنگی غربت از کام جهان
زدوده و غبار غم از دل بشوید!
بوالفضایل اش خوانند تا سپهسالار فتوّت را به فضیلتی بشناسند
که بی بدیل و بی نظیر است؛ آنجا که تشنه کامی شهادت را به
زلال عافیت ترجیح می دهد تا عظمت فتوت و وفا را به نمایش بگذارد.
تشنگی را به بهای عشق، به جان می خرد و سرافرازی خویش
را در درس مولا علیه السلام می آزماید.
او فرزند علی علیه السلام ست و فرزند خاتون
سرافراز مدینه، ام البنین علیهاالسلام .
او وارث شجاعت علی علیه السلام ، صداقت زهرا علیهاالسلام
و کرامت حسن علیه السلام است؛
وارث تمام فضایل. تنها زبان ذوالفقار نیاموخته؛
که عارف تمام دقایق هستی بخش عشق است؛
عشقی که عظمت کبریایی او را تا جایی اوج داده که
عرش، مقابل فتوت مرامش تعظیم می کند و
بهشت از تکرار نامش به وجد می آید.
او مشکل گشای تمام گره های فرو خورده در کلاف زمان است.
پدر مروت را چه نیازی به توصیف که دریای کرمش
را پایانی نیست و اقیانوس اجابتش، مسلمان و
غیرمسلمان را شربت شفا نوشانده است.
«غیرت»، واژه ای است که حرمت خویش
را از نام «عباس» گرفته است.
دل دریایی اش را جز «صبر»، دارویی تسکین نمی بخشید
و اندوه بی قراری اش را جز پرتو جمال آسمانی «برادر» نمی زدود.
... سال ها گذشته است؛ اما هنوز زمزمه های فطرت را
که آکنده از شعر وفاداری است، می شود شنید که تکرار می کند:
«الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها که
عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها!»
مولا جان، ابوفاضل!
مولا جان!
آمدی تا جهان، خالی از جلوه فتوت تو نباشد.
آمدی تا ماهتاب، به زیبایی فانی خویش بنالد.
میلادت مبارک!
دست ما و دامان کرمت، یا باب الحوایج.
سید علی اصغر موسوی

ماهى که پیش نور وى خورشید و مه تار آمده
ماهـــى کــه بــر حســن صـــدهـا خریدار آمده
اى طـــالــب دیـــدار مــه هنـــگام دیـدار آمده
فــلاکیـــانـــش سر بـه سر حیران رخسار آمده
اکو نور بخش عالم و، هـــم نـــور الانــوار آمده
چه عباس آن کـه در حشمــت امیر راستین آمد
چــه عبــاس آن کـه از همّت پناه مسلمین آمد
چه عباس آن که از اصل و نسب از دوره هاشم
چــو جــان مـرتضى و حُسن خیرالمرسلین آمد

میلادت مبارک!
پیش از تو هیچ ماهی قدم بر خاک نگذاشته بود.
پیش از تو مرد شب‌های نخلستان کوفه،
مضطرب خورشیدِ معصوم خویش بود
که چگونه تنها بماند در توفان خونین آینده،
ولی اینک تو آمده‌اى. اینک ماه، پشت و پناه خورشید است...
اینک دست‌های شهر آشوبت، دلگرمیِ بی‌پایان کربلا خواهند شد.
آه ای نو رسیده! از همین آغاز، تو مرد به ‌دنیا آمده‌اى.
کودک نیستی انگار.
مهیّا برای سرکوب کردن فتنه‌ها، پا به عالم نهاده‌ای
و علی در رخسار نوظهور تو، خویش را خواهد دید
و دست‌هایت را شایسته عرصه‌های ستیز و نبرد خواهد یافت.
پدر را تماشا کن
تو فرزند تمام رشادت‌و غیرت او هستى.
از پدر بیاموز، صبر و استقامت و مهر را از او فرا بگیر.
این شیر شرزه پیکار و این قلب کبوتریِ غمگسار عالم، پدر توست.
او قرار است در تو تجلّی کند، شبیه پدر باش.
شبیه ذوالفقاری که باطل را همواره نوید مرگ است
و حق را مژده تداوم و تجدید. شبیه سینه شکیبایی
که اندوه هیچ غریبی را تاب نمی‌آورد
و هیچ مظلومی را تنها رها نمی‌کند.
آه ای مرد فردای عطش!
گویا تو علی هستی که امروز متولد شده...
امروز پدرت، چاه‌های عالم را از اشک خونینش سیراب می‌کند.
فردا تو دریاهای هستی را شرمنده لب‌های تشنه خودخواهی کرد.

عباس یعنی ....
عباس یعنی تا شهادت یکه تازی
عباس یعنی عشق، یعنی پاکبازی
عباس یعنی رنگ سرخ پرچم عشق
یعنی مسیر سبز پر پیچ و خم عشق
جوشیدن بحر وفا ، معنای عباس
لب تشنه رفتن تا خدا، معنای عباس
بی لب نهادن لب به جام باده عشق
بی کام نوشیدن تمام باده عشق
این است مفهوم بلند نام عباس
در ساحل بی ساحلی، آرام عباس

خجسته میلاد اسوه عشق و ادب و ایثار ماه بنی هاشم ،
سقای دشت کربلا ، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
و گرامیداشت روز جانباز بر شیعیان جهان
و جانبازان این پرستوهای غریب شکسته بال
و بزرگ مردان سرافراز ایران اسلامی مبارک باد
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد