
ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد
عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد . .
عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است
خاطره یک پدر و قصه یک پسر
عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است
عیدی که قصه ایثار اسماعیل
بیائید به یاد بود بابای ابراهیم به قربان گاه برویم
و الله اکبر را زمزمه کنیم
.
اکنون ابراهیم است و فرزند دلبند او،
فرزند انتظارهای طولانی، میوه دل او، پاره جگر او...
و فرمان حقّ: اسماعیلت را ذبح کن!
اسماعیل را همچون قربانی، به قربانگاه ببر،
سرش را بر مذْبَح بگذار، کارد بر گلویش بنه، خونش را جاری ساز...
و بکش، بکش اسماعیلت را...
قربانی کن هر آنچه میان تو و حقیقت مطلق است،
به قربانگاه ببر هر آنچه را که میان تو و «او» فاصله میاندازد.
ای بت شکن تاریخ! اکنون... اکنون، اسماعیل،
فرزند دلبندت را به قربانگاه ببر!
ای ابراهیم؛ ای قهرمان توحید؛ ای آزموده؛
ای گذشته از آتش؛ ای برگزیده خدا؛ ای وارث رسالت؛
ای پیامبر پاکی؛ ای رسول روشنی! آنک آخرین آزمون بندگی است.
اسماعیل تو، جاه توست، مال و موقعیت
و مقام و شهرت و قدرت و مکنت توست.
اسماعیل تو دنیای توست و هر آنچه در دنیا به آن دل بسته ای.
اسماعیل تو، نفس توست؛ اسماعیل، تویی؛
و تا از میان برنخیزی، به وصلِ حقّ نمیرسی.
پیرمرد یک عمر، بار انتظار فرزند به دوش کشیده بود؛
سارا را توان فرزند آوردن نبود.
در نشیب حیات، ناباورانه، فرزند را از هاجر جُست،
و شگفتا که یافت؛
و اینک پس از سالها انتظار و رخ نمودن ابرهای تیره نومیدی،
خورشید میلاد اسماعیل، آتش در نهادِ شبستان سرد او نهاده بود.
اسماعیل هدیه ای بود از سوی خدا به صبر ناگزیرِ بت شکن تاریخ.
اما اراده خداوند، بر توحید محض خود استوار شده بود.
باید تمام بتها می شکستند تا جان ابراهیم،
به حریم خلوت عشق راه مییافت.
و آنک آخرین بتِ نَفْس، آخرین خواست دنیا،
آخرین تصوّر حایل میان خود و خدا، اسماعیل بود.
قلب مضطرب ابراهیم را تأیید اسماعیل آرام میکند:
به فرمان خدا عمل کن پدر!
اشک در چشمان پیر سال ابراهیم شعله میکشد.
برای آخرین بار سر تا پای اسماعیل را مینگرد.
دیگر تاب و توانش نیست. دیدگان را بر هم مینهد و دلش آرام میگیرد.
عزیزترین ذبیح خدا سر بر تخته سنگ منا مینهد
و تیغ ابراهیم بر رگ گردنش مینشیند که ناگاه...
گوسفندی... و فرمان خدا که گوسفند را ذبح کن!
ابراهیم در جان خویش، اسماعیل نفس را کشته بود؛
و فرشتگان شاهد حماسه شگفت توحید بودند.

دوست دارم که به درگاه خدا گریه کنم
دست بردارم و با حال دعا گریه کنم
در شب قدر نکردم عمل مقبولی
حال بنشینم و بر جرم و خطا گریه کنم
عرفه آمد و محزون وخجالت زده ام
دوست دارم که به مانند گدا گریه کنم

عید قربان زنده دارد یاد قربان گشتگان را
پاسداران و اسیران و به خون آغشتگان را
خیز و در این عید قربان سوی قربانگاه رو کن
معنی بیت و حرم را در شهادت جستوجو کن...

سربلندی ابراهیم
آرامش اسماعیل
امیدواری هاجر
عطر عرفه
و برکت عید قربان را برای شما آرزومندم.
عید قربان مبارکباد!

بگذر از فرزند و مال و جان خویش
تا خلیل الله دورانت کنند
سر بنه در کف ، برو در کوى دوست
تا چو اسماعیل ، قربانت کنند
اینجاست که قربانى وسیله قرب مى شود
و عید قربان روز تقرب به خداوند.
آن هم نه قرب مادى و جسمى
که خدا از محدوده حس و جسم بیرون است
بلکه قرب معنوى وتقرب ارزشى که در سایه ایمان و عمل است .
آنچه انسان را به خدا نزدیک مى کند، طاعت است .
و آنچه از ساحت قرب ربوبى دور مى سازد، معصیت است .
خدا به ما نزدیک است ، حتى نزدیکتر از رگ کردن ،
که خود فرموده است :
"و نحن اقربب الیه من حبل الورید"
ما از او دوریم ، چرا که به جرم و گناه ،
گرفتاریم و مجرم هرگز محرم نخواهد شد.
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وى دورم
اگر پاى از مرز طاعت فراتر ننهیم ،
اگر با تیغ گناه ، دامن عصمت ندریم ،
اگر دست تعدى ، به حریم حرمات الله نگشاییم ،
آنگاه خواهیم دید که هر جا باشیم در قربانگاهیم
و هر سو که برویم ، به او تقرب پیدا مى کنیم ،
و هر روزمان عید قربان مى شود.
بفرموده حضرت على :
کل یوم لا یعصى الله فیه فهو یوم عید
هر روزى که در آن ، خدا نافرمانى نشود روز عید است .

ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد
عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد
عید قربان به حقیقت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویر دل ما نعمت باران آمد
خاک میسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سینه ی این خاک گلستان آمد
امر شد تا که به قربانی اسماعیلش
آن خلیلی که پذیرفته ز رحمان آمد
امتحان داد به خوبی بخدا ابراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربان آمد
آن حسینی که ز حج رفت سوی کرببلا
به خدا بهر سر افرازی قرآن آمد












