اللّهــم صلّ علــی محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "
السلام علیک یا موسی بن جعفر علیه السلام
سلام بر امام کاظم (ع) ،سلام بر مولای مهربانم ومظلومم
که باب الحوایج هستند.
اینجا کاظمین است
وقتی عقربه تاریخ به بیست وپنجم آن نزدیک میشود
دوباره ثانیه ها به فریاد میآیند.
از نگاه دیوارهای شهر، غم میچکد.
ناله حزین مرغان عاشق است که به گوش میرسد:
امشب پس از چندین سال روز، چندین سال شب
هفتمین ستاره به آسمان هفتم میرسد؛
ولی غافل از آنکه این مردم، غفلت، سایه گستر چشمه ایشان شده است.
دریغ و صد افسوس که نمیدانند اینجا دیگر تازیانه ها شرمِ باریدن دارند!
چه سخت است و دردناک، دیدن چشمان خیس و بارانی و منتظر دخترت!
او سالها سال چشم به راهی را تحمل کرد تا تو
از سفر برگردی....
امّا غربت تو با تو عجین بود و سرانجام این
چشمها را برای همیشه منتظر و داغدار گذاشت.
معصومه تو، خود هم این غم را به دوش کشید؛ امّا... .
حال که دستهایم در جستجوی نگاه خدایی توست
فقط میگویم: ای کاش کبوتری بودم در حریم حرم کاظمین تا
بالهای خود را آنقدر در آسمان گرفته اش میتکاندم که
تمام غمهایم در پنجره فولادش گره بخورد!
کاش پرنده ای بودم و بالهایم آنقدر وسعت داشت تا به اوج آسمانها
میرفتم و پرده سیاه غم را از صورت گرفته خورشید کنار میزدم تا
شاید این طرفتر، دل گرفته دختری آرامتر شود!
ای کاش...
کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز
تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز
کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون
زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز
زندگینامه امام موسی کاظم علیه السلام:
نام:موسى بن جعفر.
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
نکته:امام موسی کاظم علیه السلام در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت امام موسی کاظم:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد امام موسی کاظم: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام.
نام مادر امام موسی کاظم:حمیده
مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز براى
او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و چندان فقیه و عالم
به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را در یادگیرى مسائل و
احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود: «حمیده، تصفیه شده
است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او را حفاظت و
پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از خداى متعال
براى من و حجت پس از من است.»
مدت امامت امام موسی کاظم: از
زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب
سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و علت شهادت امام موسی کاظم: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مکانی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على. 2. نجمه.
فرزندان امام موسی کاظم:
درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها،
آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.
الف) پسران امام موسی کاظم
1. امام على بن موسى الرضا(ع).
2. ابراهیم.
3. عباس.
4. قاسم.
5. اسماعیل.
6. جعفر.
7. هارون.
8. حسن.
9. احمد. 10. محمد.
11. حمزه.
12. عبداللّه.
13. اسحاق.
14. عبیداللّه.
15. زید.
16. حسین.
17. فضل.
18. سلیمان.
ب) دختران امام موسی کاظم
1. فاطمه کبرى.
2. فاطمه صغرى.
3. رقیّه.
4. حکیمه.
5. ام ابیها.
6. رقیّه صغرى.
7. کلثوم.
8. ام جعفر.
9. لبابه.
10. زینب. 11. خدیجه.
12. علیّه.
13. آمنه.
14. حسنه.
15. بریهه.
16. عائشه.
17. ام سلمه.
18. میمونه.
19. ام کلثوم.
یکى از دختران امام موسی کاظم (ع) به نام
فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى دیدار برادرش امام رضا
علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز
بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان
زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى است.
اصحاب ویاران امام موسی کاظم :
تعداد یاران، اصحاب و راویان امام موسى کاظم علیه السلام بسیار است. در این جا نام تعدادى از اصحاب بزرگ آن حضرت ذکر مىگردد:
1. على بن یقطین.
2. ابوصلت بن صالح هروى .
3. اسماعیل بن مهران.
4. حمّاد بن عیسى.
5. عبدالرحمن بن حجّاج بجلى.
6. عبداللّه بن جندب بجلى.
7. عبداللّه بن مغیره بجلى.
8. عبداللّه بن یحیى کاهلى.
9. مفضّل بن عمر کوفى.
10. هشام بن حکم.
11. یونس بن عبدالرحمن.
12. یونس بن یعقوب.
زمامداران معاصر:
1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.).
2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.).
3. منصور عباسى (136 - 158 ق.).
4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.).
5. هادى عباسى (169 - 170 ق.).
6. هارون الرشید (170 - 193 ق.).
امام موسى کاظم علیه السلام در عصر خلافت
منصور عباسى به مقام امامت نایل آمد. از آن زمان تا سال 183 هجرى، سال وفات
آن حضرت، چندین بار توسط خلفاى عباسى دستگیر و زندانى گردید.
امام موسی کاظم تنها در دوران خلافت هارون الرشید به مدت چهار سال زندانى و در همان زندان به شهادت رسید.
رویدادهاى مهم زمان امام موسی کاظم (ع):
1. شهادت امام جعفر صادق علیه السلام، پدر ارجمند امام موسى کاظم علیه السلام، به دست منصور دوانیقى، در سال 148 هجرى.
2.
پیدایش انشعاباتى در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، اَفْطَحیه و ناووسیه، پس
از شهادت امام صادق علیهالسلام و معارضه آنان با امام موسى کاظم علیه
السلام در مسئله امامت.
3.
ادعاى امامت و جانشینى امام جعفر صادق علیه السلام، توسط عبدالله اَفْطَحْ،
برادر امام موسى کاظم علیه السلام و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.
4. اعراض بیشتر اصحاب امام صادق علیه السلام از عبدالله اَفْطَحْ، و گرایش آنان به امام موسى کاظم علیهالسلام.
5. مرگ منصور دوانیقى، در سال 158 هجرى، و به خلافت رسیدن ابوعبدالله مهدى عباسى، فرزند منصور.
6. احضار امام موسى کاظم علیه السلام به بغداد و زندانى نمودن ایشان در آن شهر، به دستور مهدى عباسى.
7. زندانى شدن امام موسى کاظم علیه السلام در بغداد، در دوران حکومت هادى عباسى.
8. مبارزات منفىِ امام موسى کاظم علیه السلام با دستگاه حکومتىِ هارونالرشید، در مناسبتهاى گوناگون.
9.
بدگویی و سعایت على بن اسماعیل، برادرزاده امام موسى کاظم علیه السلام از
آن حضرت، نزد هارون الرشید با توطئهچینى یحیى برمکى، وزیر اعظم هارون.
10. دستگیرى امام کاظم علیه السلام در مدینه و فرستادن آن حضرت به زندان عیسى بن جعفر در بصره، به دستور هارونالرشید، در سال 179 هجرى.
11. انتقال امام علیه السلام از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.
12. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیى برمکى.
13. مراعات کردن حال امام علیه السلام در زندان، توسط فضل بن یحیى و عکسالعمل شدید هارون به این قضیه.
14. مضروب و مقهور شدن فضل بن یحیى، توسط هارون، به خاطر مراعات حال امام علیه السلام در زندان.
15. انتقال امام علیه السلام از زندان فضل بن یحیى به زندان سندى بن شاهک.
16. مسموم کردن امام علیه السلام با خرماى زهر آلود، توسط سندى بن شاهک در زندان.
17. شهادت امام کاظم علیه السلام به خاطر مسمومیت در زندان سندى بن شاهک، در 25 رجب سال 183 هجرى.
18. انتقال پیکر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام به جِسر (پل) بغداد و فراخوانىِ مردم براى دیدن آن توسط مأموران هارونالرشید.
19.
انزجار سلیمان بن جعفر بن منصور دوانیقى از تحقیر پیکر امام موسى کاظم
علیه السلام، توسط مأموران حکومتى، و دستور او به تجهیز و تکفین مناسب شأن
پیکر آن حضرت و به خاک سپارى در مقابر قریش بغداد.
ای امام! ای کاظم!
سلام بر تو و سلام بر کاظمین!
سلام بر تو که پناه درماندگانی و سلام بر نام متبرّک تو
که در انبوه اندوه مظلومی ات، صبوری ام می بخشد.
ای رداپوش محنت و ای جرعه نوش جام بلا!
دنیا هنوز زود است که مسیر کهکشان عصمت تو را مرور کند.
دنیا در جهل مرکب زیسته است؛ در ظلمت محض زندگی
و تو در فهم روزگار هارون زده نمی گنجی.
ای خورشید مظلوم!
دنیا از درک نام تو عقیم است.
یا باب الحوائج!
بگذار چتر هزار پاره اندوهم را بر سر این دلِ به سوگ
نشسته بگشایم تا جان در طراوت یادت جلا گیرد و
پنجره بهاری شهود به رویم آغوش باز کند.
تو معجزه روشن ایمان در سرزمین یخبندان هارونی هستی
که شعله عاطفه معنوی را در دل مشتاقان روشن نگاه داشته ای.
تو نگهبان هویت سبز بهاری در پاییزترین فصل تاریخ.
ای خوب! وقتی داغ تو در تقویم نشست، زمینیان و
آسمانیان،غمگنانه ترین آواز را مرثیه کردند.
ای اسوه صبوری و دلداری!
ما هنوز چشم به شعاع دست های رهبری تو
دوخته ایم تا در تاریکی ها، بی روشنایی هدایت نماییم.
اینک در داغ دوری تو این دل کبود را بر سر دست گرفته ایم
و نمی دانیم بر دامان کدام عاطفه بنشانیم.
تنها یاد توست که عاشقان اندوهناکت را قرار می بخشد.
ای قرار دل های بی قرار! ای یار!
ای امام! ای کاظم!
سلام بر تو و سلام بر کاظمین!نام: موسى بن جعفر.
کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.
القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.
نکته: آن حضرت در میان شیعیان به «باب الحوائج»
منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.
تاریخ ولادت: هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.
محل تولد: ابواء (منطقهاى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام.
نام
مادر: حمیده مصفّاة. نامهاى دیگرى نیز مانند حمیده بربریه و حمیده
اندلسیه نیز براى او نقل شده است. این بانو از زنان بزرگ زمان خویش بود و
چندان فقیه و عالم به احکام و مسائل بود که امام صادق علیه السلام زنان را
در یادگیرى مسائل و احکام دینى به ایشان ارجاع مىداد. و دربارهاش فرمود:
«حمیده، تصفیه شده است از هر دنس و چرکى؛ مانند شمش طلا. پیوسته فرشتگان او
را حفاظت و پاسبانى نموده تا رسیده است به من، به خاطر آن کرامتى که از
خداى متعال براى من و حجت پس از من است.»
مدت امامت: از زمان شهادت
پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى،
به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب
شهادت: 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان
سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد.
محل دفن: مکانی به نام مقابر قریش در بغداد (در سرزمین عراق) که هم اکنون به «کاظمین» معروف است.
همسران: 1. فاطمه بنت على.. 2. نجمه.
فرزندان:
درباره تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکى از آنها،
آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند.
یکى از
دختران آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که براى
دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد
و پس از چند روز بیمارى، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون
مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعى
است
آزاده کاظمین
ای صنوبر صبور!
اینک ما رهروان مکتب صبوری تو، غمنامه کوچ تو را سرود
کرده ایم و مرثیه خوان، بر سفره سوگواری تو مویه می کنیم.
ای اسوه شکیب!
گر چه حسودان قرن هارونی، از آواز جان جوان تو
هراسیدند و تو را میهمان تاریکای زندان کردند
امّا جان تو را به بند نکشیدند که تو دنیا را به بند آوردی و
از قفسْ خانه خاک گذشتی و در افلاک آشیان کردی.
نامت نگین روزهای تاریخ است و داستان صبوری ات
زبان به زبان در زمین و آسمان می چرخد و آشوب می کند.
صبوری و کاظمی را از تو آموخته ایم!
از تو که در اسارت، درس آزادگی دادی و اندیشه ات
معجزه خردمندان است و راهت میراث جاودانه ای
است که هماره عاشقانت را به رستگاری رهنمون است.
ای آزاده کاظمین!
اگر چه هارون ـ این انبان زشتی و غرور ـ شعاع خورشیدی
امامت تو را تاب نیاورد، امّا خورشید هرگز نمی میرد.
آفتاب تو از کاظمین تا همیشه تاریخ بر تشنگان زمان می بارد
و جان جهان، از عطر روشن سبز تو لبریز شکوفه می شود.
ای آن که شانه هایت کوله بار غربت زمان را به دوش می کشد
و ای حقیقت روشن! ما را که بی شمار، نام تو را گریسته ایم
دریاب و به مائده شهود مهمان کن!بار غمی که 25 رجب بر دل امّت ما می نشاند
بسی سنگین و جانکاه است:
غم شهادت امام فضیلت و حلم و وقار، پیشوای
عبادت و اسوه یقین امام موسی بن جعفر(ع).
آن که نامش با «مقاومت» گره خورده است
و شهادتش آموزگار صبوری مؤمنانه است.
سلام بر او، که هفتمین فروغ امامت است
و قبله نیازها و «باب الحوائج» است.
سلام بر آن محبوس رنجور که زندانبانان، اسیر
کرامت و بزرگواری اش بودند؛
صبرش، طاقت از دشمن می ربود و حلمش
جبّاران را در خشم می کرد و زندان ها به سجود
و عبادت و زهد او شهادت می دادند.
کاظم آل محمد(ص)، وارث نیکان و آبروبخش نیاکان بود.
سلام خدا بر او و بر سجّاده ای که از اشک هایش خیس می شد
و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می نهاد
وبر آن دست ها که به ادب عبودیت و بندگی به
درگاه پروردگار گشوده می شد.
سلام بر کند و زنجیری که از بوسه بر دست
و پای حضرتش، قداست می یافت.
سلام بر مرقد نورافشانش که آسمان تیره عراق و
شهر غم گرفته کاظمین را روشنا داده است.
و سلام بر یادگاران او که میهن ما را عزّت و آبرو بخشیدند:
رضا(ع) در خراسان، بانوی کرامت حضرت معصومه(ع) در قم
و سید جلیل، احمد بن موسی حضرت شاهچراغ در شیراز.
سلام بر موسی بن جعفر، عبد صالح خدا، که مدفنش قبله دل های
عاشقان اهل ولاست و راهش، اسوه حریت و سرمشق پاکی است.
جواد محدّثی
هنوز از پس لحظه های دور، نجواهای عاشقانه ات
را می شود شنید.حک کرده اند بر تن تمام خشت ها
و ستون های زندان، مرام صبوری ات را.
اینک نوبت توست؛ گلی از بوستان فاطمه علیهاالسلام .
بی کرانگی ات را چهار گوشه زندان، تاب حضور ندارند.
عطر سخن هایت، می نواخت جان های مشتاق را.
عطر سخن هایت، فرو می پاشید شیرازه قدرت
پوشالی خفاشان شب پرست را.
عطر سخن هایت، در هجوم هوایی مسموم
به رویش فرامی خواند جوانه ها را.
نور حضورت چشم ها را به بیداری دعوت می کرد.
توطئه چیده شد؛ خورشید را، از آسمان ها گرفتند
و در کنج زندان به زنجیر کشیدند
تا غل و زنجیرها، همدم اوقات آسمانی ات شوند
و میله های زندان، پای ناله های شبانه ات قد بکشند.
چه کند این حلقه های آهنی، با این همه روسیاهی و شرمندگی؟
اما تاریکنای زندان هم نتوانست روشنان حضور تو را خاموش کند.
عطر نیایش های عاشقانه ات، حصارها را درهم شکست.
چه جان های به خواب رفته ای که از حقیقت
منتشرشده گلوی تو، جرئت جوانه زدن یافتند!
مگر می شود باب معرفت و حکمت را بست؛
وقتی که آن باب، باب الحوائج باشد؟!
دری گشوده ای از چشم اندازهای جاودانگی،
رو به معصیت کارترین جان های گرفتار شده.
در ازدحام گرگ ها و خفاش ها جان پناه آهوان
رمیده ای بودی که تشنه معرفت بودند.
در محبس هارون بودی، در حصار گرفتار بودی؛
اما باران حضورت بر هوای کاظمین می بارید.
اعجازهای همیشه ات را میله های زندان هم جرئت
حاشا نداشت. عطر نیایش های شبانه ات، پیراهن
تقوا پوشاند بر قامت دقایق گناه کار.
اینک، به سر سلامتی آمده است دنیا، اندوه «رضا» را.
بهشت، در فراسو آغوش گشوده است رهایی ات را.
تابوت توست بر شانه های غریبی تاریخ.
خداحافظ، چهارده سال صبوری مطلق!
خداحافظ، معصومیت محض در هجوم دقایق ظلم!
باب الحوائج! چهارده سال رنج مداوم، تمام شد.
خدیجه پنجی
تقویم، روی سیاه ترین برگههای خود ورق میخورد
و به هزار و چهار صد سال پیش بر میگردد؛
به شبی که غم،
به شب نشینی کوچه های تاریک کاظمین آمده است.
شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی،
در خاکها فرو می چکید. خورشید،
خودش را پشت غروبها و کوهها پنهان کرده است؛
گویی این که در خیابانها مرگ پاشیده باشند!
مرگ در قالب تعارف خرما
تقدیم امام موسی کاظم علیه السلام میشود .
یک لقمه دیگر از این خرما و ریحان میل کن،
اگرچه به زهر آغشته شده باشد!
... و چقدر هارون به دستهای سیاه
و جنایت وحشیانه خودش افتخار میکرد!
افتخار به شکستن حریم حرمت ائمه!
افتخار به خانه نشین کردن عدالت
و زمینگیر کردن ساقه های پیچک های عاشق!
ای کاش طاق های آسمان میشکست
و باران بلا بر زمین نازل میشد
و این اتفاق ناگوار نمی افتاد!
چشمهایت که به گنبد طلایش میافتد،
بی اختیار اشک به شب نشینی چشم هایت میآید!
«السلام علیک یا عَلَم الدین و التّقوی
السلام علیک یا خازن علم النبیین
السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین
السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر
و رحمه اللّه و برکاته»
خداحافظ ای دستهای پاک عبادت!
خداحافظ ای پیشانی پینه بسته از تهجد شبانه!
خداحافظ ای نور خدا در تاریکی های زمین!
خداحافظ ای درهای رحمت الهی،
از دستهای شما جاری بر روی خاک!
خداحافظ ای معدن انوار علم و وارث سکینه نیاکان پاک!
خداحافظ ای کوچه های غریبه کاظمین!
خداحافظ ای سالها زندان، سالها غل و زنجیر!
خداحافظ ای سالها انتظار!
بگذار و بگذر؛ خشت خشت دیوارهای تاریک زندان را
و لحظه لحظه تنهایی ات را!
بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگی ها و بیکسی هایت را!
بگذر از این شهر که مردم قدر تو را نمیدانند
و خورشید عالمتاب را بر بالای سرشان نمیبینند!
کشتگان خنجر تسلیم را
هر زمان از غیب جانی دیگر است
عقل کی داند که این رمز از کجاست؟
کین جماعت را زبانی دیگر است
عود میسوزد در این باغ کبود.
باغ میسوزد در داغ آخرین صبوری.
صبوری پیراهن را میدرد در مرثیه رضا.
هارون، خلاصه همه خفاشهای مبتلا به نفرت از نور است.
آتشی در آتش هیمه این ریگها نخلهای ستبری بود که
روزی علی در سرتاسر این دشت بی مهر کاشت.
ریگهای این بیابان هم شهادت به عشق میدهند؛
شهادت به نور مطلق پیچیده در چهارسوی کائنات.
آه، بغداد! زندانی صبور لحظههای توسل را چه کردی؟
زنجیرها شرم دارند از این همه ملکوتی که در بر گرفته اند.
در و دیوار این حصار سیاه، مینالند؛
شروه میزنند، میلرزند، نُدبه میخوانند؛
همراه مردی که سبزتر از همه درختان میخندد، مردی
که هر کجا میرفت، گُل تبسم میکاشت و ستاره احساس، مردی که از
نهایت خورشید آمده بود، مردی با لطافتباران. بغداد، هرچه میخواهی از او بگیر.
اینکه داری غریبانه میفرستیش به ملکوت، کریم ترین ثانیه های دنیاست.
درهای بخشایش است و مهربانترین مردم.
خشم نمیگیرد و خشم دیگران هم فرو مینشاند.
او کاظم علیهالسلام است؛
شیرینترین ستاره در این آسمان مه آلود.
آه، بغداد! نگذاشتی این خلسه یکدست در تنمان باقی بماند.
نگذاشتی حلاوتش جهان را پُر کند کبوترهای آسمانت برای چه پر میریزند؟
چرا شیون از هر خانه گنجشک بر میخیزد؟ چرا درختها خشک میشوند؟
این پیکر خاک آلود چیست که بر شانه های چهار غلام سیاه می آید و پشت
سرش، ملایک، مویهکنان از هوش میروند؟
این پاهای خون آلود کیست که هنوز سنگینی زنجیر را برخود دارد؟
این شناسنامه درد همانی نیست که دستهای رئوفش را کاینات میفهمید؟
چقدر غریب، چقدر دلتنگ، چه داغ بزرگی که مناره ها، نیمه شب
اذان میگویند، بی آنکه کسی در بلندای مأذنه ها باشد!
تابوتت کو، ستاره دنباله دار، بی بهانه ترین آغوش
سلوک، متقی ترین شناسنامه خُلُود؟
آقای ابریترین اندوههای باریده بر خشکی دلهامان! تابوتت کو؟
دلم تاب این اندوه را نمی آورد.
چشمهایم محاصره گُرگها را نمیبیند؛
ازدحام کفتارها را، یورش خفاش را. دلم تنگ است، امام غریب؛
تنگ مرثیه خوانیِ خون و اشک.
میخواهم به تشییع غریب ستاره بیایم؛
به خداحافظی خورشید.
دلم برای گریه تنگ شده است.
امیر مرزبان
خوش به سعادت واژه هایی که از زیارت میله ای بیگناه می آیند؛
از ملاقاتِ نواهای مغمومی که عطر تلاوت آینه زار را بر قلبهای نقره گون میگستراند!
خوشا قطره های بلورین اشک برای بدرقه دریا دلی از تبار نورهای یکپارچه!
و ما سوگوار توایم، ای که نجواهای رقّت انگیز شبانه ات، بند بند
تن زندانها و زندانهای تن را به لرزه در آورد.
سوگوارِ تو که بادهای سمّی مخالف، اوقات رویش را از تو باز نستانْد
حاشا که تراکم شکنجه گاهها، تناسب اندام نیایشت را به هم بریزد!
شکیبائی ات را آئینها و کتیبه های مقدّس حک کرده اند.
آری! بازوان قوی تقواست که تنگناهای دنیا را اینچنین به زنجیر میکشاند.
استقامت تو در تسلسل زندانها، فلسفه بافی فرومایگان و مترصدان را باطل کرد.
لاطائلاتِ نسنجیده دونان را پشت سر میریختی و آنگاه، تکبیرةالاحرامِ
آزادی، پیکره سکوتِ زندان را میشکست.
یا موسی بن جعفر علیهالسلام تمثالِ دنیا در قاب حقیقت به
چشم تو بیش از دیگران آشنا بود که: «الدّنیا سجن المؤمن»
تو با تسبیحی از سپاسِ شبانگاه، روزهای مانده را زنجیروار به عروج تازه
میرساندی و به تدریج، پارههایی از ملکوت را بر جزایرِ تنهایی
انسان ریختی تا اینکه کنار خزانزدگیِ عاطفه های بغداد، با دستانی از
بهار، مشیّت شیرین را در آغوش کشیدی.
یا بابالحوائج!
هنوز قصیده کوهپایه های روح انگیز و دامنه های فَرَح ریز
از طبیعتِ ترتیلگونه اشکهات میتراود.
«اللهم صَلِّ علی المُعَذَّبِ فی قَعْرِ السُّجون و ظُلَمِ
الْمَطامیرِ ذی السّاقِ الْمَرضُوضِ بِحِلَقِ القُیُود؛
خدایا! درود بفرست بر شکنجه شده در قعر زندانها
و تاریکی چاه ها؛ همو که ساق پای نازنینش بر
اثر حلقه هایِ زنجیر کوبیده شده بود».
محمد کاظم بدرالدین
امشب شب زنجیر است
امشب شب تازیانه است
امشب شب دیوارهاست
امشب شب سلول است و میله ها
امشب کدام شب است که صدای شیون از آهنها می آید، صدای
سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه میخوانند
و سلولها، «وَ إِنْ یَکادْ میگیرند.
آه! از برکه کُدام چشم بارانی، این همه اشک میجوشد؟
کبوترها برای کیست که سرهایشان را به زمین میزنند؟
خدایا! این چه پیروزی است، نگاه کن!
این همه کبوتر چرا از آسمان، خود را به دیوار این سیاهچال میکوبند؟
چرا این همه ماهی در دجله، از آب بیرون میافتند؟
چرا امشب ستارهها بیرون نمیآیند؟
چرا ماه شیون میکند... ؟
میترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود
میترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر است
میترسم به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد...
آه از جفای هارون...
با عشق چه کردهای که دارد خون... ؟
زمین خشکش زده؛ یکی قطرهای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛
کربلا دارد اینجا تکرار میشود...
دلم بوی مدینه میدهد... خون... خون... خون...
اینجا دارند برای ماه، ختم فراق میگیرند.
رهایم کنید! اینکه بر تکه چوبی میآورند، پارهای از خداست...
چه قدر زخمی میآید از این دریای شکسته!
زنجیرها آب میشوند.
زنجیرها میسوزند.
زنجیرها از خجالت میسوزند.
چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده!
مگر این گل محمد صل یالله علیه وآله ، کجا میخواست برود
که سنگینی این همه بند، رهایش نمیکنند؟
نگاه کن مچ پاهایش را!
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است
چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده!
جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد!
این همه هستی من است که بر شانه های
شکسته شهر، از زندان بیرون می آورند.
این باب الحوایج است خدای کرم است
سراسر خشوع است؛ بگذار خودم را سبک کنم!
اینکه می بینی می آید، مردی است که همه زخمهای مرا میدانست
این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛
خون آلود می آورندش
این بهار است؛ در زنجیر می آید
این بهار است؛ با زنجیر می آید
این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که
روزها، برایشان قرآن خوانده بود...
دلم هوای کاظمین کرده
دلم بوی تو را میدهد
کاش این همه زنجیر را میتوانستم پاره کنم
و به سویت بشتابم!
کاش من هم رها و آسمانی بودم!
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که
به دیوارهای این زندان میکوبند!
دارند میآورندت؛
پیچیده در جامهای از خون و زنجیر
میخواهم دلم را تکه تکه کنم
این آخرین سطر دلتنگیها و آخرین ترانه اندوه من است.
دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم
که چگونه با زنجیر میتوان به عرش رسید.
امیر مرزبان
بغض ها، ابر می شوند و ابرها باران.
کوچه ها دلتنگ، کوچه ها تاریک، آینه ها غرق در غبار؛
انگار این روزهای پس از تو، سرنوشت تمام پیشانی ها را سیاه نوشته اند.
زخم نبودنت را سر بر کدام دیوار باید گریه کرد؟
تمام پیرهن ها بوی غربت گرفته اند.
این روزها آشنایی غریب، فرزند مهربانی غریب
و پدر آشنایی غریب تر، با خاک وداع می کند.
پرنده ها، نام تو را غریبانه دهان به دهان می خوانند
تا دورترین شاخه هایی که به آسمان می رسند.
باران های موسمی، هوای مسموم روزهای بعد از تو
زیستن را زار زار می گریند. این روزها چقدر پرنده یتیم
به میله های قفس خو گرفته اند!
چقدر پنجره ها از ماه دور شده اند!
چقدر آسمان بعد از تو بی ستاره شده است!
بعد از تو تمام جاده ها سنگ شده اند و قدم ها سنگ.
هیچ راهی برای به تو رسیدن نیست.
دیگر صدای دعاهای نیمه شبت، لالایی آرام دلتنگی هایمان نیست.
حتی رودها بعد از تو، سرِ زنده ماندن ندارند.
جای شک نیست اگر زمین کویر شود در این
روزهایی که دریای وجودت را گم کرده ایم.
حتی کلمات نمی دانند داغ سنگین جدایی را چگونه
به دوش بکشند. همه شعرهای بلند، بعد از تو به مرثیه ختم می شوند.
بوی غربت، بیت بیت شعرها را لبریز کرده است.
هیچ آوازی بعد از تو شنیدن ندارد.
دیری ست که سایه ها و دیوارها با هم قهر کرده اند و شب ها
ماه با هیچ پنجره ای هم کلام نمی شود و ستاره ها
در بسترهای خمار خواب نمی خزند.
کاش می شد جهان بعد از تو در
سیل اشک هایمان غوطه ور شود!
کاش می شد ابرها، نبودنت را گریه کنند تا
سیل، روزهای بعد از تو را با خود بشوید و ببرد.
عباس محمدی