ای کوفه ای شهر غم
که در کام من ریختی زهر غم
بیا ای فروغ شهادت بیا
نجات علی ای شهادت بیا
که شام علی گشته دیگر سحر
به شامم کسی آفتابی نداد
سلام علی را جوابی نداد
خدایا زکارم گره وا شده
خدایا دلم تنگ زهرا شده
که امشب روم نزد پیغمبر
خــــــداحافظ
ای کوچه های خموش
نیاید دگر نان و خرما به دوش
خــــــداحافظ
ای سجده گاه علی
که مانده نگاهت به راه علی
خداحافــــــظ
ای ماجـــرای فدک
خداحافـــظ
ای نـــان خشک و نمک
خــــــداحافظ
ای خشـــــــم لب دوخته
خــــــداحافظ
ای خانه سوخته
خــــــداحافظ
ای کوچــــــه ی پر زدود
خــــــداحافظ
ای باغ یــــــــاس کبود
خــــــداحافظ
ای انتـــــظـــــار عجـــــــل
خــــــداحافظ
ای زانــــــــــــوی در بغل
دگر اشـــــک و آهـــــــــم ندارد سحر
خداحافظ ای پــــــــور من ای حـــــــسن
که سهم تو شدخـــــــــــــون دلهای من
خداحافظـی کرده ام با هــــمه
که چشـــــــم انتظارم بود فاطـــــمه
غم و دردم آخر به پایـــــــان رسید
به زهرا بگــــــــو این مهمان رسید
بیا حـــق ز حق ناسپاســـان بگیر
علـــــــی از علـــــی ناشناسان بگیر
خــــــداحافظ
ای سنـــــگ زن های بام
خــــــداحافظ
ای سرشــــــکن های شـــــام
خــــــداحافظ
ای نخــــــــل ها چاها
دگر نشـــــنوید از علـــــــــی آه ها
که شام علــــــــی گشته دیگر سحــــــر
که امشــــــــب رود نزد پیغمـــــــبر
علی آن شب خدایی تر وضو کرد چه زیبا، مرگ را بی آبرو کرد!
عطر قدمهای علی، در کوچههای کوفه میوزد.
ناشناس شبگرد کوفه،
به سمت مسجد میرود و ماه،
مثل همیشه، مثل همه شبها شاهد است.
و ماه، دوباره، هزار باره، دل سپرده به ضرباهنگ قدمهایی که نبض جهان است.
امشب، صدای قدمهای علی علیهالسلام
، تندتر از همیشه است.
امشب،طرز راه رفتن علی علیهالسلام عوض شده است.
مثل همیشه نیست؛ زمین، این را حس میکند، علی علیه السلام ، شتاب دارد.
شهادت میچکد از گامهایش زمان پا می نهد برا جای پایش
در و دیوار،
امشب بیقرارند قدمهای علی را میشمارند!!
کاش مولا بازگردد!
کاش مولا به مسجد نرود!
کاش ابن ملجم امشب خواب بماند!
کاش دنیا خراب بشود!
کاش آسمان بر زمین آوار شود،
اما علی نرود؛
علی به مسجد نرود.
ولی رفت.
اینک این کاسه شیر من است که نیمه شب سراغ تو آمده است؛
درست مثل مهربانی تو که همیشه نیمه شبان به سراغمان می آمد.
اینجا پشت در خانه ات، دستان لرزان زیادی، میزبان کاسه های
شیری است که دیگر ناامیدانه دارند به سختی زمین هجرت می کنند.
تا طلوع صبح چقدر راه مانده، نمی دانم؛
من که همیشه آمدن صبح را از طنین گام های تو تخمین می زدم
اما حالا که دو روز است مهمان نیمه شب بیغوله دل ما نشدی
حساب و کتاب زمان از دستم خارج شده، مثل رمق تو از بدنت.
ما را به خانه ات راه نمی دهند، می گویند مولا توان دیدار
کسی را ندارد؛ می دانم که تو این را نخواسته ای.
من خودم مدام کسانی را می بینم که به خانه ات آمد
و شد می کنند؛ کسانی که مثل چراغ خانه همسایه، نورانی
و روشن اند، ولی چهره هایی غمگین و گرفته دارند.
من که باورم نمی شود تو با یک ضربت شمشیر این گونه بیمار شده باشی.
بارها از مادربزرگم قصه جنگ خیبر و در قلعه را شنیده ام، همین طور
جریان نبرد تو را با عمربن عبدود در جنگ خندق، ولی مادربزرگم می گوید
تو دیگر آن علی نیستی خصوصاً بعد از رفتن رسول خدا(ص) و دخترش.
مادربزرگم آن روزها در مدینه تو را دیده است که چگونه از غم دختر
رسول خدا(ص)، توان راه رفتن نداشته ای.
مادرم همیشه از تو بد می گفت.
هر وقت یاد پدرم می افتاد و یواشکی گریه می کرد، می گفت این ها
زیر سر علی است، اما حالا که جریان را فهمیده، مدام گریه می کند و از
خدا و تو می خواهد که او را ببخشید. من هم از تو می خواهم که او را به
خاطر من و خواهر کوچکم که او را بر پشتت سوار می کردی، ببخشی.
حالا من هم آمده ام اینجا پشت در خانه تو و این کاسه شیر را
هم از همسایه برای تو قرض گرفته ام. من اینجا تنها نیستم، این
پیرمرد نابینا هم با آن دستان لرزانش، سر به دیوار خانه گذاشته
می نالد و مدام تو را صدا می زند و آن زن سال خورده ای
که بُهت از نگاهش با قطره های اشک پایین می آید و آن کودک یتیم
و آن مرد جذامی و آن دیگری... .
پس من آن قدر به انتظارت می ایستم تا خود بیایی و این کاسه شیر
را از دستم بستانی و بنوشی.
من اینجا منتظر ایستاده ام تا بیایی؛
درست همین جا.
امشب این دل یاد مولا می کند
لیله القـدر است و احیا می کند
بشنو ای گـوش دلها بی صدا
نغمه ی فـزت و رب الکعبه
علی
، دل خسته و رنجور ، تنهای تنها ، در مسجد است . و چه دلتنگی عظیمی است ،
دوری علی و پسر عمش ، محمد مصطفی . مسجد شلوغ است . ولی اینان کجا می فهمند
، سرخی داغ فراق علی را ، به محراب می رود . دستها را بالا می آورد و طلب
صبر میکند . از بیرون مسجد ، صدائی به گوش می رسد و این چه صدائی است که
اینگونه علی را بی تاب کرده است . این صدای گریه حسنین است . سراسیمه از
مسجد بیرون می اید و آن دو دردانه زهرا را به آغوش می کشد .
علی،
می خواهد علت گریه و هراسشان را بپرسد ، اما نوای مادر مادر حسنین ،
آنچنان قرار از دل علی می رباید، که گوئی روحش از اسارت فقس تن رها می شود .
از حال می رود و روی زمین می افتد . آرزو می کند که حتی یک لحظه ، بی
فاطمه ، در این دنیای پر فتنه ، نفس نکشد . ولی او باید بماند . تنهای تنها
، با این همه غربت و درد . و نه تنها بماند ، بلکه سالها سکوت کند و دم بر
نیاورد. زیرا که سکوت ، سفارش پیامبر بود به علی و چه سخت است سکوت ، دیدن
و گذشتن ، برای فاتح خیبر و شیر خدا ، و چه درد آور است استخوان در گلو
نگه داشتن و درد دل با چاههای صبور مدینه ، گفتن .و حال ، سالها گذشته است و
ما هنوز به انتظار گرفتن انتقام خون یاس کبود مدینه ، آمدن فرزند زهرا را
آرزو می کنیم .
نمیدانم چرا رمضان، با تمام آسمانی بودنش برایم بار غم دارد؟
هر سال شبهای قدر، اینگونه است.
علی جان!
گویی دارم میبینم اوج گرفتنت را آرام، آرام.
پروازت را میبینم.
تو در نماز هستی، به نماز عشق ایستاده ای و صفی از ملائکه اقامه نماز
کرده اند با تو. قامتت چه پا برجا و استوار است!
هرچند بعد از فاطمه، شکسته شده بودی، اما حالا دارم میبینمت
که عشق، راست قامتت کرده است.
حالا دارم میشنوم زمزمه های عاشقانه ات، گوش آسمان را چون همیشه
پر کرده است. به رکوع میروی، با چه شوری، دارم لبریز بودنت را میبینم.
برمی خیزی از رکوع، حالا به قصد سجود... دلهره، لحظه به لحظه بیشتر
میشود؛ اما نه! آسمان به غلغله افتاده است...
چرا لبخند میزنی یا علی؟! عرش در هیاهو است.
قلب آسمان در التهاب ذوب شده است.
یا علی! زمین مسجد میخواهد، شمشیر زهردیده را ببلعد.
محراب میخواهد تو را در خود بگیرد؛
اما تو در آرامشی عجیب، دست و پا زدن زمین و آسمان را به سخره
گرفته ای.چه سجده طولانی، چه سجده لبریز از انتظاری!
گویی نقش دیدار را بر صفحه جانمازت حک کرده اند و تو محو تماشایی
که از سجده برنمیخیزی. منتظری... منتظری تا آن وعده ها را که
گوشهایت سالها از پیامبر صلی الله علی هوآله شنیده بودند حالا به
دیده عشق بنگری و سرمست، پایکوبی کنی.
مولا! زبان زمان، گنگ مانده است.
اشقی الاشقیا به سمت تو میآید؛
سیه چرده و رعبآور، دارم میبینمش.
شمشیرش نگاه به میان سر تو دوخته است و حال دارم
میبینم اشک زهرآگین شمشیر را که فرو میچکد و در تقلا
با سرانگشتان قاتل لعین توست.
هرچه فریاد میکشد، رهایش نمیکند.
هرچه تکاپو میکند، گلویش بیشتر فشرده میشود.
دارم میبینمش که چگونه تلاش میکند...، اما بیفایده است.
دستی بالا میرود... کاش رضای خداوند در
این بود، تا با آهی همان جا خشک میماند!
دست بالا میرود و پایین میآید. در و دیوار، شیون میکند.
نماز، شرمنده، اشکریز است و صدای تاریخ، در گلو یخ بسته است.
پنجره ها، بیقرار باد، زار میزنند.
وای، چگونه تاب بیاوریم این لحظه را،
یا علی! چرا لبخند میزنی؟
شد کشته بمحراب عبادت حیدر
هر دیده بحال مرتضی می گرید
بـا گفتن "قد قتل" ز جبریل امین
در خلد برین خیر نساء میگرید
دعا بدون علی قابل اجابت نیست،
که مهر اصل اجابت به هر دعاست علی
بزن تو دستتوسل به دامن مولا،
که درد جامعه را بهترین دواست علی(ع)
دل را ز شرار عشق سوزاند علی(ع)
یک عمر غریب شهر خود ماند علی(ع)
وقتی که شکافت فرق او در محراب
گفتند مگر نماز می خواند علی(ع)
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
طبیبا کودکان چشم انتظارند
بجز بابای ما بابا ندارد
تکلم کن ز بیمارت سخن گوی
ولی آهسته در گوش حسن گوی . .
کوفه امشب التهاب محشر است
کوفه امشب کربلایی دیگر است
در فلک شوری دگر افتاده است
جبرئیل آوای غم سر داده است
مصیبت شهادت حضرت علی (ع) تسلیت باد
تیر غصه بر دل زارم نشست
تیغ دشمن فرق مولایم شکست